دکتر علی شریعتی :
شفاعت
حضرت محمد (ص) خطاب به حضرت فاطمه : " فاطمه، کار کن که من برای تو هیچ کاری فردا نمیتوانم کرد"
می بینید چه فاصلهای میان این اسلام با اسلامی که میگوید: یک قطره اشک بر حسین آتش دوزخ را خاموش میکند، گناهان را اگر از کف دریاها و ریگ بیابانها و ستارگان آسمانها بیشتر باشد میآمرزد و دوستی علی ذات گناهان فردا را در آخرت تبدیل به ثواب میکند! (کلاه سر کسانی رفته که در این دنیا گناه نمیکنند یا کم میکنند. چون چیزی ندارند که به ثواب تبدیل جنسیت یابد!) و مضحکتر از آن این گفته وحشتناک خداوند! است که: دوستدار علی در بهشت است ولو مرا عصیان کند و دشمن علی در دوزخ ولو مرا اطاعت نماید.
در آن جا دو تا دستگاه حساب و کتاب و عقاب - دستگاه خدا و دستگاه علی - وجود نداشته است، علی و خدا اختلاف حساب نداشتهاند. قضیه سخت جدی بوده است. حتی پیغمبر، فاطمهاش را از این که در برابر عدالت حاکم بر هستی و در برابر حاکم جهان، بتواند یاری کند و از بیراهه نجاتش دهد مأیوس میکند. فاطمه باید خودش فاطمه شود دختر محمد بودن آن جا به کارش نمیآید. اینجا میتواند به کارش آید و آن هم برای فاطمه شدن و اگر نشد باخته است. و شفاعت یعنی این، نه تقلب در امتحان، پارتیبازی و قوم و خویش پایی و باند بازی در محاسبه حق و عدل خدا و دست بردن در نامه اعمال و وارد کردن اطرافیان از دیوار یا درهای مخفی بهشت.
و فاطمه این را میداند. پیغمبر، هم به او آموخته است و هم به همه؛ این گونه شفاعت که اساس حسابها و کتابها و مسئولیتهایی را که مذاهب برای استقرار آن آمدهاند به هم میریزد، سنت بتپرستی جاهلی است؛ آنها بتها را شفعاءنا عندالله میشمردند، جنایت میکردند و هزاران کثافت کاری و آنگاه شیری یا شتری به پیشگاه لات و عزی و دیگر بتهای بزرگ یا کوچکشان نذر میکردند و آن گاه با کلمات تملقآمیز و التماس و زاری و ابراز احساسات و دوستی و اخلاص خود، از او شفاعت میطلبیدند. من نه تنها شفاعت پیامبر را قبول دارم، بلکه شفاعت امام را و معصوم را نیز و حتی شفاعت صالحان و مجاهدان بزرگ را و... چه میگویم؟ حتی معتقدم که زیارت خاک و تربت حسین نیز گنهکار را میبخشد و این بدان گونه است که در روح و اندیشه انسانی که به این نمونههای بزرگ انسانیت و ایمان میاندیشد اثری تغییردهنده و انقلابی میگذارد، انسان را دگرگون میکند، ضعفها و ترسها و پلیدگراییها و بتپرستی و شخصیتپرستیها و بردگی زر و زور را در او میکشد، از این سر چشمههای معرفت و اعتقاد و فضیلتهای انسانی و کانونهای بخشنده روح جهاد و ثبات و اخلاص و شکوه معنویت الهام میگیرد و به او ارزشهای نو میبخشد و ارزشهای انسانی را در او قوت میدهد و بیماریهای اراده و غریزه و عادت را که عوامل گناه و بدیاند در عمق وجدان او میمیراند و او را انسان بزرگ میسازد و طبیعی است و منطقی که لغزشهای گذشتهاش متعلق به گذشته میشود و اویی که در گذشته بود و اکنون نیست و دیگر نخواهد بود.
حر، قهرمان کربلا، به شفاعت حسین، از دوزخ غلامان خانهزاد و جنایتکار دستگاه ستم و پلیدی نجات یافت و با چند گام، خود را به بلندترین قله قهرمانان حریت و حقیقت و انسانیت رسانید.
و فاطمه، به شفاعت محمد فاطمه شد، که شفاعت در اسلام عامل کسب شایستگی نجات است، نه وسیله «نجات ناشایسته»، این فرد است که باید شفاعت را از شفیع بگیرد و سرنوشت خود را بدان عوض کند. یعنی سرشتش را چنان تغییر دهد که شایسته تغییر سرنوشتش باشد. آری فرد آن را از شفیع میگیرد. شفیع آن را به فرد نمیدهد؛ هیچ عنصر آلوده و بیارزشی، با هیچ فوت و فنی از صراط نمیگذرد، مگر پیش از آن، در این جهان زندگی و تلاش و کار و خدمت و خیانت، فن عبور از آن را آموخته باشد و شفیع یکی از این «آموزگاران» است نه یک «پارتی». حسین شفیع انسانی میشود که عشق و ایمان به او و یاد او و داستان او، وی را مجاهد پرورد. او را که در بیراهههای جهل سردرگم است و یا در ر اههای امن و راحت و لذت و ذلت زندگی که به باغ آبادی میروند، سرگرم، به راهی میراند که او در آن پیشاهنگ است (امام). وگرنه اشک هیچ اثر شیمیایی بر روی گناهان آدمی نخواهد داشت، اگر بر شعور و
شناخت و سرشت او اثر نکند.
فاطمه، کار کن که من برای تو هیچ کاری فردا نمیتوانم کرد!
فاطمه «مثال» محمد بوده است. حتی محمد نیز در نظام عدالت خدا و قانون اسلام مستثنی نیست، او نیز مقامی مسئول است؛ باید برای هر قدمش، هر سخنش، پاسخ بدهد. روزی زنی از قریش که مسلمان شده بود، دزدی کرده بود. پیغمبر شنید، دستش را باید قطع کنند. بسیاری از مردم دلشان بر او سوخت، خانوادههای بزرگ قریش - که اشرافیترین قبیله عرب بود - آن را ننگی میشمردند که لکهاش همیشه خواهد ماند. نزدش به طلب شفاعت آمدند، از او خواستند تا در برابر حکم خدا از زن شفاعت کند؛ نپذیرفت؛ به اسامه بن زید متوسل شدند. اسامه فرزند زید که پسر خوانده پیغمبر بود و پیغمبر او و پسرش اسامه را سخت دوست میداشت و محبت خاص او نسبت به اسامه جوان در تاریخ معروف است. اسامه با سرمایه خصوصیت و محبت و نزدیکی خاصی که به پیغمبر داشت و سابقه وفا و فداکاری خودش و پدرش که غلام خدیجه بود و سپس مولای پیغمبر، از جانب قریش و از جانب خویش از وی خواست تا این لغزش را بر این زن بیچاره قریش ببخشاید، از او شفاعت کند و پیغمبر با لحنی قاطع و عتاب آمیز پاسخ داد:
با من حرف مزن اسامه. هر گاه قانون در دست من باشد، فرارگاهی ندارد. اگر دختر محمد، فاطمه میبود دستش را قطع میکردم.
منبع :سایت دکترعلی شریعتی
|